سلام. خیلی وقته که اینجا سر نزدی خیلی وقته که خیلی فکرا راجع به من می کنی. اگه دوستت نداشتم و نمی دونستم که چقدر دوستم داری به این فکر می کردم که می خوای بری. تازه گیها زندگی خیلی سخت شده این روزا هرچی بیشتر کار می کنم و هی مطلب می نویسم و می نویسم و می نویسم تهش به اینجا می رسم که انگار هیچ کاری نکردم و همش دور خودم چرخیدم و چرخیدم این وسط شاید تنها دلخوشی باقی مونده توئی ولی نمی دونم چرا اینقدر از من دلخوری چرا مدام تو این سه سال یه جمله (شایدم یه حس) را فراموش نکردی. آره درسته روز اول این من نبودم که اومدم سراغ تو؛ تو بودی که باعث این رابطه فوق العاده شدی ولی این دلیل این نیست که همیشه و همیشه فکر کنی که عاشق تو نبوده و نیستم. این انصاف نیست. این انصاف نیست حالا که تنها برگ سفید زندگی کاریکاتوری من توئی اینطوری خرابش کنی.

به یاد داشته باش تا روزی که دوستم بداری با تو می مانم.

تمام شد

نگرانی های یک خرگوش عاشق

سلام

خانه کوچک ما امروز لباس تازه ای بر تن کرده است، جامه ای که مدتها بود در حال دوختن و ریسیدن بود. این نیز یکی دیگر از هنرهای دوست داشتنی عشق رویائی من است . اما با این وجود، امروز گوگو سرحال نیست ، پائیز کار خود کرده است و سرمای یکباره و ناگهانی به سراغ انسان های دوست داشتنی نیز رفته است. گوگو مریض است و من نگران ...

یک عشق رویائی

روزها به قدری زود می گذرند که فکر اینکه به چه زودی و با چه سرعتی باید آماده ورود به دهه چهارم زندگی شد نیز انسان را آزار می دهد. انگار همین دیروز بود که عشقی رویائی به مانند یک خواب ناخواسته و یک اتفاق باور نکردنی وارد زندگی کوچک من شد و روزها و ماه ها آنچنان با مهربانی ها و شیرینی های یک انسان بزرگ پر شد که باور کردن آنکه این فاصله کم کم به سال سوم خود نزدیک می شود، کمی مشکل است. در این میان آنچه گذشت داستان محبت ها و لذت های تمام ناشدنی بی شماری بود که هر روز بر آنها افزوده می شود. عشق ما با تمامی کشاکش های گاه و بیگاهی که در مسیر زندگی با آنها روبرو شده است همچنان استوار ایستاده و با جذابیتی وصف ناشدنی به روزهای آینده می نگرد.  

نویسنده: خرگوش خوشبخت

خرگوش عاشق

سلام این روزها اینقدر همه چیز شلوغ و پلوغه که آدم نمی دونه کدوم کارو اول انجام بده  ولی با اینهمه بزرگترین مشکل و ناراحتی آقا خرگوشه این روزا اینه که گوگو خانومش ناراحتهآخه این نامردا رسما ما را گذاشتن سر کار ولی اوضاع اینطوری هم نمی مونه چون فردا قراره برم سراغشون. اونا نمی دونن با کی طرفند  من هر کاری که بتونم برای خوشحالی و لبخند گوگو خانوم می کنم دوست دارم گوگو همیشه این شکلی باشهو برای اینکار حاضرم خودمو ریز ریز کنم  آخه من عاشقشم.  امیدوارم فردا خبرای خوبی براش داشته باشم 

نویسنده آقا خرگوش امیدوار و عاشق

داستان گوگو خانم و آقا خرگوشه

سلام

من خرگوشم. منتهی نه از اون خرگوشا که تا بشون دست می زنی قلبشون مثه گنجشک می زنه و نه از اونا که تا ولشون می کنی زودی می رن تو لونه کوچولوشون و هی تند و تند می لرزند؛ آخه من از اولش که خرگوش نبودم، تازه الان دو ساله که خرگوش شدم قبلش اسم نداشتم یعنی کسی روم اسم نذاشته بود، بعدش گوگو خانوم امد اسم منو پیدا کرد  و اینجوری شد که من شدم خرگوش.داستان خرگوش و گوگو را هم که حتما می دونید اونا (ما ها) عاشق همدیگه ایم یه عشق رویائی که تو این مدت نچندان کوتاه خیلی خیلی بیشتر هم شده و می دونم که از این هم خیلی بیشتر می شه. خب فعلا تا بعد.

نویسنده: آقا خرگوشه